:.به ادامه ی مطلب برید!:.
در بیمارستان همه نگران بودن!
یونا:چی شده؟چر ا چرا ناراحتین؟چه اتفاقی افتاده؟
سوزوکی:آقای یوکی وضعیت خوبی ندارن دارن شک میزنن بهش!
یونا :چی؟آخه چطور؟
شون:مث اینکه فشارش افت کرده!
برای همین ....
یونا: نه نه نه نمیشه !اون نباید!
نوریشیما:من نمیخواستم واقعا نمیخواستم!
یونا:اشکال نداره واقعا تو کاری انحام نداری که متاسف باشی!
فقط ما باید دعا کنیم!
یونا و نوریشیما در حال دعا بودن وضعیت سفید بود!کم ضربان قلب میومد پایین اما.../
در همین لحظه یوکی برگشت به دنیای ما!همه آهی کشیدن و خدا را سپاس گفتن!
یونا:خیلی خوشحالم!
نوریشیما:اوووه!خدای من!
یونا:نوریشیما تو میتونی بری من از قولت به یوکی میگم که معذرت خواهی کردی!
-نگهبان بیا خانوم نوریشیما رو ببر!
-چشم!
یونا به مدت 3 ساعت منتظر بود تا آقای یوکی رو از اتاق ریکاوری به بخش بردن!
یونا:خوشحالم حالتون بهتر شده!
یوکی:اووه متاسفم که نگرانتون کردم.
یونا:نه نه مشکلی نیس .
یونا:....
یوکی:....
یونا:خببببب!اها نوریشیما گفت که بهتون بگم واقعا متاسفه!اون دختر مظلومیه!
یوکی:منم از اون کینه ای به دل ندارم!به احتمال زیاد تبرعه میشه !
یونا:اون مدارکی داره که فساد های مقام ها رو مطرح میکنه!
یوکی:که اینطور!خب به احتمال زیاد فردا مرخص میشم!
یونا:چه خوب پس من دیگه میرم!
یوکی:خدافظ!
فردا صبح یونا واسه یوکی جشن بزرگی تدارک دید!
که ....
قسمت بعدی 10 نظر!